شهر با هیچ کسی کار نداشت،
غیرِ یک منظرهی تار نداشت،
برزخی بود که دیوار نداشت،
پس به آیینه پناه آوردم ..!
من و سنگینیِ آوارِ لَحَد،
من و منها شدن از هر چه عدد،
از الفبای اَزل تا به ابد،
مضربِ تب به توانِ دردم ..!
میروی ... پنجره را میبندم،
میروی ... سایه به دنبالِ تو نیست،
مدتی میگذرد میفهمی،
پنجره، فکر، هوا، مالِ تو نیست ..!
پُرم از وحشتِ انکار شدن،
مثل تنهاییِ یک دلقکِ پیر،
مثل یک پیریِ قبل از موعد،
مثل یک پنجرهی غافلگیر ..!
مثل کفبینیِ باد از کوچه،
مثل نخ دادنِ یک کوچه به زن،
مثل یک زن که پُر از تنهاییست،
پُرم از وحشتِ انکار شدن ..!
وقتِ ویران شدنِ این خانه،
چشمِ بیدار فقط آینه بود،
شاهدِ غیبتِ زیباییِ تو،
آخرینبار فقط آینه بود ..!
دیگر اِی خانهی پیچیده به مه،
جاده معنای رسیدن به تو نیست،
برف با آن همه جا پایِ سپید،
سرِ نخهای رسیدن به تو نیست ..!
.
.
.
دیگر اِی خانهی پیچیده به مه،
جاده معنای رسیدن به تو نیست،
احسان افشاری
برچسبها: عشقعشق بلاگایینهاشعاراشعار فارسیسنگینیآواز لجدکوچهمثل یکپرم از وحست انکار شدنمن و مهناالفبای ازلمیرویکف بینیعشق بلاگدیگر ای خانه پیچیده به مهعشق بلاگتنهایی یک پسرنهاییجاده معنای رسیدن به تو نیستسر نخ های رسیدن به تو نیستاحساناحسان افشاریعشق بلاگپنجرهغافلگیرفکرهواسایه به دنبال تو نیستمثل تنهایی یک دلقک پیرعشق بلاگاحسان افشاری